سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 فروردین 87 - صوفیان رند

برای پرانتز 2

جمعه 87 فروردین 30 ساعت 1:23 صبح

باسلام خدمت دوستان گرامی

دومین بخش از قسمت مقاله درج شده در وبلاگ دوستم را با عنوان برای پرانتز قرار دادم ان شاء الله مورد پسند شما قرار بگیرد. لازم به یادآوری است این مقاله در وسط بحث تاریخچه تصوف برای دوستان تدارک دیده شده است.

صوفی بی صفا نمی خواهم(2)

تصوف از منظر علامه کمالی دزفولی

سید مجتبی مجاهدیان

 

استاد برایم فرمود: «سال 1345 شمسی شنیدم که در خانقاه صادق عنقا ـ قطب وقت فرقه اویسیه ـ در تهران به مرحوم علامه مجلسی اهانت بسیار کرده اند. بلافاصله به او پیام دادم: شما که ادّعای «صلحِ کل» دارید، آیا تقصیر مجلسی از چه کسی بیشتر است؟! »

صادق عنقا در همان سال ها، به لطایف الحیل نسخة خطی «مستزاد گلشن راز» به نام «غنچة باز» اثر عارف ربانی آیت الله سید حسین ظهیرالاسلام(متولد 1274 و متوفی1337 ه.ق) را با مطلع:

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

قبای عاشقی دوخت

به نور جان چراغ دل برافروخت

سراپا جان ما سوخت

دزدید و به نام  جدّش میرزا ابوالفضل عنقا چاپ کرد! غافل از آنکه علاوه بر آن نسخة به سرقت رفته، مرحوم ظهیرالاسلام نسخه ای دیگر از آن را به خط خود در سفر زیارتی، به کتابخانه بارگاه ثامن الائمه و ضامن الامّه حضرت امام رضا(ع)، اهداء کرده بود که در بخش نسخ خطی آن محفوظ است. هرچند که بنا به گزارش نورالدین مدرسی چهاردهی در کتاب «سلسله های صوفیه ایران» شمس العرفای نعمت اللهی نیز ادعای سرودن این مستزاد را داشت، اما نگارنده خود، صورتی از کتاب مذکور را به خط مصنف ارجمندش آیت الله ظهیرالاسلام در اختیار دارد. 

نکته خنده آور، چاپ عکس میرزا ابوالفضل در صفحة اول آن کتاب به سرقت رفته با عمامة سفید است در حالی که عنقا چند سالی بود که بی هیچ مدرکی عنوان سیادت به خود می بست، اگر چه این ادعای او پیش از همه مورد انکار بستگان نزدیکش قرار می گرفت؛ از جمله عموی بزرگش». در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، نادر عنقا، فرزند صادق و قطب اویسیه،  به آمریکا گریخت و تحت الحمایة رسمی آن حکومت قرار گرفت. اگر چه به ظاهر فعالیت های این فرقه بعد از انقلاب ممنوع شد، اما متأسفانه همچنان اقدامات آشکار و گسترده آنها در نواحی مرکزی کشور و بالاخص تهران و کرج و حتی شهرهایی چون آبادان مشهود است.         

استاد در تفسیر آیه «... و رهبانیّه ابتدعوها ما کتبناها علیهم الاّ ابتغاءرضوان الله فما َرعوها حقّ رعایتها»(27/الحدید) می فرمود: «باید بر سردر تمام خانقاه ها تابلویی نصب کرد و از آنها پرسید: بر فرض که همه ادعاهای شما صحیح باشد، فما رعیتم حقَّ رعایتها؟! پس چرا لااقل خود رعایت نمی کنید و در عمل خویش را ملزم  به آن ابداعات نمی نمایید؟! و این از معجزات قرآن است که قضاوت را به وجدان مخاطبان واگذار می کند. آیه در واقع «ابتدعوا رهبانیّه ابتدعوها» و از باب اشتغال بوده است؛ یعنی«رهبانیّه ابتدعوها » ملحق به «جعلنا» نیست بلکه مجعولات هستند به دلیل «ما کتبنها علیهم». بر فرض که رهبانیت حسنه ای ابداعی برای خشنودی خدا بوده باشد، پس چرا آن را رعایت نکرده و حقش را اداء ننمودند؟! از این آیه برداشت می شود که صرف نظر از حرمت بدعتهای صوفیه، اعمالی که به ظاهر حسنه هستند نیز مورد رعایت آنها قرار نمی گیرند، مخصوصاً فرق امروزی! در گذشته پیشقراولان صوفیه به ظاهر تا کسی از مظالم ناس مبرّی نمی شد او را به مریدی نمی پذیرفتند، اما حالا چرا «ما رعوها حق رعایتها»؟! برعکس داستان های رباخوری اهالی خانقاه بسیار است!»

استاد می فرمود: «تقسیمات و عنوان سازی های متصوفه، همه سبب غموض و پرده حقایق می شوند. این طایفه در منابع خود سه اصطلاح را با این  معانی برمی شمرند: الف)وجود؛ محو سالک در ذات خدا  ب)وَجد؛ حال به دست آمده برای سالک  ج)تواجد؛ آنکه سالک به دروغ خود را به حالت وجد زند؛ و این عمل را  قبیح می دانند. اما، نکته جالب آن است که دراویش در مراسمات خود، اکثراً سرهایشان را ولو به دروغ، حرکت می دهند و این همان عمل «تواجد» است که خود آن را در نظر تقبیح می کنند. تنها اسلام راستین است که با نُطق تفهیم می کند نه با حرکات. از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند: زهد چیست؟ در جواب آیة قرآنی را قرائت کرد: لکیلا تأسَوا عَلی مافاتَکم و لا تَفرحوا بِما آتاکُم(23/ حدید). «زهّاد ثمانیّه» ساخته و پرداخته بنی امیّه و توطئه ای بر ضد مکتب اهل بیت علیهم السلام بود. خواجه ربیع یکی از این زهّاد است که چون امیرالمؤمنین(ع) او را به جنگ در رکابش فراخواند، اَبا کرد و به خراسان رفت و متأسفانه الآن به سبب غفلت از تاریخ اسلام، گنبدش با گنبد امام رضا(ع) برابری می کند! تصوف تا قبل از قرن سوم هجری، سدّی انحرافی بود تا سیل طالبان دین و ایمان را از درِ خانه اهل بیت منحرف کند و به سوی فقهای اربعة اهل سنّت و زهّادی چون سفیان ثوری و متصوفانی مانند سرّی و جنید بغدادی هدایت کند».

استاد در حاشیة ای بر صفحه اول کتاب «فرقه اسمعیلیه» اثر هاجسون می نگارد: «فرقه های گمراهی که سدّ راه تکامل بشریت بوده اند، یک چند در زیر پوششی از قدرت حتی عقول و افهام نارسا را جذب کرده و فریفته اند. تا وقتی که امتیازات واقعی انسانی همچون اصول مسلّم و پایدار، ذهن بشر را در تسخیر خود نیاورد، راه برای نفوذ زرق و برقهای عوام فریب هموار است. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما رَفَعَ الله رایه ضلال الّا و قد لفّ علیه اناس سفهاء.» استاد در حاشیة سخنی غیر منطقی و اغراق آمیز از این طایفه در همان کتاب باز می نویسد: «وقتی مواد کار الفاظ گیرا و جذّاب باشد، در کارگاه خیال پارچه هایی از این جالب تر و فریبنده تر هم می توان بافت. اسلام را به دریوزة اصطلاح کشاندن، گناهی نابخشودنی است».

علامه کمالی بارها می فرمود: «شاذلیه، رفاعیه، کیتانیه و قادریه چهار طایفه مهم تصوف در شمال آفریقا هستند. اینها با وجود تمام مشکلات اساسی مشرب تصوف، امتیازاتی بر متصوفه دیگر نقاط ـ مخصوصاً ایران ـ دارند، «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو» از جمله: 1) تبلیغ و گسترش اسلام در آفریقا.  2) مجاهده و عمل انقلابی. قیام ها و مجاهدات تاریخی بسیاری در برابر استعمار خارجی و استبداد داخلی در پرونده آنها ثبت است؛ از جمله: عمرمختار در لیبی و جنبش اخوان المسلمین در مصر، اما بالعکس دراویش ایران معمولاً عامل استعمار خارجی ـ بالاخص انگلستان ـ و جیره خوار استبداد داخلی بوده اند.  3) شرط ارشاد را «اجتهاد و فقاهت» می دانند، برخلاف دراویش این منطقه که «مرشد» معمولاً بی سوادترین افراد است.

و خلاصة تکوّن تاریخی تصوف را چنین می شمرد: اول) تصوف عملی؛ ابتدا عمل بدون علم بود و هنوز علمی به این عنوان تدوین نشده بود. دوم) تصوف نظری؛ مرحله تدوین علم و مکتب تصوف است که هر چه پیش رفت، عمل در آن کمرنگ تر شد. سوم) نه علم است و نه عمل بلکه تنها قدری مراسمات خشک و خالی و بی محتوا دارند».

علامه می فرمود: «اگر چه متصوفه به ظرافت طبع کمک کردند، اما چند مشکل اساسی دارند: 1) تابع نبودن، به معنی عدم تبعیّت از شرع؛ آنگونه که از قول شمس درباره محی الدین عربی اندلسی نیز آمده است: «وقتها شیخ محمد[ابن عربی] سجود و رکوع کردی و گفتی که بندة شرعم، اما متابعت[از شریعت] نداشت» (مقالات شمس، ص 352) و « نیکو همدرد بود، نیکو مونس بود، شگرف مردی بود شیخ محمد اما در متابعت نبود»(همان، ص 375). ابن عربی به واسطه دعاوی بی باکانه، از گستاخترین مشاهیر صوفیه است. با چه تأویلی می توان این ادعای او در فصوص الحکم را توجیه کرد، آنجا که به صراحت می گوید: «خُضتُ بحراً و وَقَفتِ الانبیاء بساحله»؛ به دریایی ـ از معارف ـ فرو رفتم که پیامبران الهی در ساحل آن متوقفند!!! و یا آن هنگام که در فتوحات تجلّی خداوند را ـ العیاذ بالله ـ در وقت مجامعت می داند و می گوید: «پس مرد جز خدا را در زن نمی بیند، اما همراه با شهوت عشق و لذت بردن از وصال» (الفتوحات المکیّه، ج 4، ص 454) و  زمانی به انتقاد از این باور ابن عربی سرودم: «یکی می جست حق را در کناره/ یکی می جستش از روی مناره» و از این روی است که برخی محی الدین را «ماحی الدین» و یا «ممیت الدین» می نامند. کار ابن عربی و امثال او کشاندن جهّال با مهاری از مقدماتِ به ظاهر قابل قبول، به چراگاهی است که در آن رویشی نیست. معمولاً هر کدام از فرق متصوفه خود ادعایی جداگانه دارند و نه تنها تابع شریعت و آموزه های اسلام نیستند که با دیگر طوایف متصوفه هم در تضاد و بلکه تباین هستند. 2) تفرقه افکنی و گسست اتحاد اسلامی؛ هرچند به صرف ظواهر نمی شود، اما اگر دراویش تصریح کنند که نماز خواندن در خانقاه افضل از مسجد است، چنانچه اهل فتوا بودم حکم به ارتدادشان می نمودم 3) بدعت آوری؛ مانند فرم بندی عبادات و ابداع ریاضات شاقّة غیر شرعی و اذکار غیر مأثور 4) مرشد و پیر طریقت؛ با آن مقام غیر واقعی و تبعیت محض و خارج از محدودة اسلامی مرید از او 5)دعاوی ؛ دروغ پردازی و دعاوی باطل کشف و کرامت و تصرف و شهود اقطاب. این نکته حائز اهمیت است که کرامت اگرچه فضیلت می باشد، اما ملاک انحصاری انسانیت نیست بلکه تنها ملاک تشخیص انسان کامل «انّ اکرمکم عندالله اَتقاکم» است 6)شطحیات؛ که با هیچ منطق و تأویلی اینگونه اظهارات خلاف مبانی مصرّح اسلام توسط سران متصوفه قابل توجیه نیست. جای بسی شگفتی است که شیخ شبستری در گلشن راز، شطح گستاخانه حلاج را چنین توجیه می کند: «روا باشد اناالحق از درختی/ چرا نبود روا از نیکبختی»؛ در صورتی که مطابق نص صریح قرآن، موسی ندای اناالحق را از «میانة» درخت شنید نه از خودِ درخت: «فلّما اَتاها نُودیَ مِن شاطئ الواد الاَیمن فی البقعه المبارکه مِنَ الشّجَره اَن یا موسی انّی اَنا اللهُ ربُّ العالمین» (30/قصص)  7)عدم امکان گسترش تعالیم صوفیانه در سطح جامعه  8)تشکیلات و وجوه تمایز از خلق؛ مانند: خانقاه و خرقه. با این وضع، حدیث مشهور قدسی «اولیایی تحت قبابی لا یَعرفهم غیری» را که اتفاقاً مورد قبول متصوفه نیز هست، چگونه تفسیر می کنند؟!».  استاد بارها می فرمود: «فرهنگِ خودکفا، جامع و همه جانبه اسلام، محتاج دریوزه به این اصطلاحات نیست.»

استاد در یکی از حواشی خود بر کتاب «الفتوحات المکیه» ابن عربی زبان به گلایه می گشاید که: «نمی دانم این چه نوع بیم و ترسی است که افراد عالم، قاطعانه این ترّهات ساختگی یعنی بسیاری از اقول منسوب به مشایخ[صوفیه] را رفض نمی کنند؛ در حالی که ما طبق فرموده پیغمبر(ص) موظفیم احادیث معارض با قرآن مجید را بدون بیم و ترس به دیوار بکوبیم. خدایا تو خود حاکم مطلقی، جایی که طریق مستقیم پیغمبر اسلام(ص) آشکار و روشن است، چرا باید از جای دیگر دریوزه کرد». وی همچنین در اولین صفحه از جلد 1 «الفتوحات المکیه» نوشتند: «یکی از مشکلات مکتب تصوف آنست که انسان کامل را چون یکی از عتیقه جات گرانبها معرفی می کند. عتیقه گرانبهاست اما سودی برای جامعه ندارد و گرانبهایی آن از کمبود آن است. اگر انسان کامل ـ غیر از پیغمبران ـ کمیاب و دیریاب و منعزل از خلق است و رسیدن به مقام او از موهبت است نه تلاش، پس این تلاش برای معرفی او چیست؟! انسانی که فرهنگ منطقی اسلام معرفی کرده غیر از انسانی است که منطق شهودی و ادعایی متصوفین معرفی می کنند. هیچکس نمی تواند عتیقه ای بسازد اما هرکس که خبر عتیقه را می شنود می تواند اگر باور کرده و مایل است به دیدن آن برود.»

استاد در مقدمه کتاب «عرفان و سلوک اسلامی» که به واقع مَعرض آراء تأسیسی ایشان در بیان طریق صحیح سلوک قرآنی ـ در مقابل شبه عرفان التقاطی متصوفه ـ است، می نویسد: « مطلب بسیار مهم آنست که باید الفاظ و القاب و اصطلاحاتی که در مورد انسان کامل و وارسته به کار می رود، مستنبط از قرآن مجید باشد، تا هر شنونده طالبی که جویای مصداق آن است، متبادراً از آن الفاظ و مفاهیم، مصداق را، در محدوده ای که آن الفاظ تعریف می کنند، بشناسد  و حیران و سرگردان نماند. اصطلاحات و مفاهیم اختراعی و خارج از استعمالات قرآنی که در درازای زمان بارها مفهوم آنها دگرگون شده، نمی توانند اسامی ای برای مسمای انسان کامل و مصادیق آن باشند؛ به طور نمونه کلمه «صوفی» آگاهی دهنده صفات و نشانه های مصداق خود نیست اما کلمه «مومن» یا «متّقی» دارای مفهومی آموزنده و مستقر است که چراغ  راه طالب جستجوگر می باشد» و در ادامه تصریح می کند: «محقق خود را موظف می داند که [بر خلاف مشی التقاطی متصوفه] جز استعمالات قرآنی، در این مورد، کلمه ای به کار نبرد» چرا که «قرآن برای معرفی انسان کامل و طریق و وصول به مقام او، خودکفا است» و از این لحاظ این اثر در نوع خود کم نظیر است.

 



نوشته شده توسط :

نظرات ديگران [ نظر]


برای پرانتز

یکشنبه 87 فروردین 25 ساعت 11:36 عصر

مطلبی را از وبلاگ یکی از دوستان بعنوان برای پرانتز در بین بحث برای استفاده شما عزیزان می آورم امید وارم که خوشایند شما باشد :

صوفی بی صفا نمی خواهم(1)

تصوف از منظر علامه کمالی دزفولی

سید مجتبی مجاهدیان

 

اشاره:

عالم متضلع آیت الله حاج سید علی کمالی دزفولی ـ متولد 6 آذر 1290ه ش/ متوفای 30 اسفند 1383ه ش ـ از بزرگ«منادیان بازگشت به قرآن در عصر حاضر» و از «پیشگامان عمومی سازی فرهنگ قرآنی» و به راستی «پدرجریان  قرآن پژوهی معاصر» بود. محضر فقهای بنام، آیات عظام آقا میرزا محمد علی معزّی صاحب دوره  «تجدیدالدوارس و تحدیدالمدارس» و حاج سید اسدالله نبوی را در حوزه دارالمؤمنین دزفول مغتنم شمرد و در سنوات  1318 تا 1320 شمسی ضمن تشرّف به قم، زانوی تلمذ بر آستان روحانی آیت الله العظمی امام خمینی (نوّرالله مضجعه) سائید. داستان رشته ارتباط و مودّت ایشان با آیت الله سید ابو القاسم کاشانی و دیگر رجال مذهبی آن روز ایران شنیدنی است. در آن سالیان، توفیقات دیگری نیز رفیقش بود؛ از جمله در سراسر خوزستان هزاران منبر مفید و گیرا در تبیین اسلام، به ویژه در نقد تفکرات احمد کسروی برپا و در امر کشاورزی بیش از 120 هکتار درخت غرس نمود؛ او به حق مصداق کریمه«و زاده بسطة فی العلم و الجسم»(بقره/ 247) بود.

 از سال 1348 خورشیدی و پس از واقعه ای شیرین که در خودنوشت استادـ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی،بهاءالدین خرمشاهی ـ ثبت است، به ترغیب و تشویق مترجم چیره دست قرآن ‌آیت الله حاج شیخ محمد کاظم معزّی «که گویی از جایی مأموریتی» داشت، به ساحت مقدس قرآن بار یافت و بدین ترتیب «عاشقانه ترین انحنای وجود خودش را برای آینه تفسیر کرد». استاد از آن پس تمام زندگی اش را وقف خدمت به مصحف شریف قرآن نمود و در طول چند ده سال با بیان و نگارش مقدمات، مقومات تفسیر آیات به تألیف کتب، رسائل و مقالات وزین همّت گماشت و آثاری کم نظیر و بعضاً بی نظیر، به جامعه علمی، پژوهشی و قرآنی عرضه داشت. البته افزون  بر آثار پر بار قرآن پژوهی، پژوهشهایی چند از ایشان در دیگر زمینه ها شامل؛ علوم مختلف اسلامی، اخلاقی، ادبی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگ منطقه ای و... برجای مانده که «باز آمیخته با مباحث قرآنی و آموخته از مباحث قرآن5» هستند و  بخش قابل توجهی از آنها هنوز به زیور طبع آراسته نشده اند. آثار مکتوب علامه فقید را می توان به این قرار برشمرد: الف) علوم و  معارف قرآن: 1-  قانون تفسیر2- تاریخ تفسیر 3- قرآن ثقل اکبر 4- شناخت قرآن 5- قرآن و مبارزات 6- قرآن و جامعه 7- قرآن و دستورات اجتماعی8-  قرآن و شعارها 9- قرآن و مقام زن 10- مقدمه تفسیر قرآن برای همه 11- قبسات القرآن 12- تحقیق، تصحیح و تقدیم «ذکر المجرّب فی صحفٍ مطهّره»  ب) معارف اسلامی : 1- خاتم النبیین2- عترت ثقل کبیر  3- همزیستی و معاشرت در اسلام  4- جاءالحق (در ردّ شبهات کتاب «بیست و سه سال» علی دشتی) 5-عرفان و سلوک اسلامی 6- تاریخ مختصر صدر اسلام 7- ارمغان ربیع 8- تحقیق در ادعیة قرآن 9ـ هزار سخن در شناخت اسلام  ج) موضوعات مختلف: 1- هرکه می خواهد بخواند (در ردّ تفکرات احمد کسروی) 2- جنایات دوساله دکتر بقایی دردزفول(وقایع حزب زحمتکشان) 3- مثنوی عزیز و نگار 4- گلستان امثال دزفولی 5- دعبل خزاعی شاعر انقلابی 6- هزار سخن از حجازی(چاپ شانزدهم)  7- مقدمه مفصّل بر الترجمان عن المرزبان. آثار منتشر  نشده: 1-مقاصد قرآن یا جمهوریت محمد  2- محسّنات بدیعیه 3- معارف اسلامی  4- جزوه علوم القرآن 5-الثقافه الاسلامی 6- ترجمه احادیث غیر مکرر ازطرق امامیه 7- ترجمه احادیث غیرمکررازطرق عامه( بجز احادیث تفسیری وفقهی ) 8- تفسیر قرآن برای همه(44 دفتر)9- خرد افزا ( 12 جلد ) 10- سیمای دزفول( 10 جلد، در تاریخ 200 ساله اخیر) 11- مستدرک الفاظ معرب (بعد از تألیفات جوالیقی و ادی شیر پارسی و سید محمد علی امام)  12- چهره مولوی در آئینه مثنوی 13- تک بیت های مثنوی  14- ابیات تفسیری مثنوی 15- منتخب مثنوی 16- مجموعه مقالات 17- دفتر خاطرات و  اشعار 18- چند دفتر در مواعظ 19- مصادر المطالب 20- فهرست تفصیلی وافی (تا جلد پانزدهم) 21- نامه هایی به فرزاندانم 22- شرح فارسی بر کفایه الا صول ( در 5 جلد)  23- حافظ در آینه سخنش.

 در سالهای اخیر و به مناسبت هایی چند، از جمله در نمایشگاه بین المللی قرآن(سال 1376 و 1383) و نمایشگاه بین المللی کتاب(سال 1382)، شخصیت گمنام اما جامع الاطراف استاد فقید کمالی مورد تجلیل قرار گرفت. سرانجام روح پر فتوح آیتِ کمال و فرزانگی علامه حاج سید علی کمالی دزفولی پس از ـ قریب به ـ یک قرن حیات طیّبه در سپیده دمان آخرین ساعات سال1383 شمسی و در روزی نامعمول ـ سی ام اسفند ـ و دیر تکرارـ کبیسه ـ به ملکوت اعلی پیوست.

و اما، آن چه در پی می آید پژواک یک از بسیار خاطرات مانای  سالها درک محضر آن پیر فرزانه،  در موضوع تصوف است که به قلم شاکردش تقدیم ارباب فضل و فرزانگی می گردد:

 

استاذنا العلامه حاج سید علی کمالی دزفولی(روّح الله روحه) با فرهنگ تصوف مواجهه ای علمی و منطقی داشت؛ بخش «صوفیه» کتب «تاریخ تفسیر» و «شناخت قرآن» و جزء اول از مجلّد «عرفان و سلوک اسلامی» ـ که در صورت عرضه شایسته آن، نه افست دستنویس، به محافل علمی، جهشی در عرصه نظری عرفان قرآنی خواهد بودـ گواه این مدّعاست. سیر مطالعاتی استاد در مبانی نظری این طایفه، رجوع  به مهمترین منابع مکتوب موجود بود، مانند: فصوص الحکم و الفتوحات المکیّه ابن عربی و شروح بر آن دو، کشف المحجوب هجویری، مرصاد العباد نجم دایه، رسالة قشیریه، مدارج السالکین ابن قّیم الجوزیه، نفحات الانس جامی، مکاتیب عبدالله قطب، عوارف المعارف سهروردی، منازل السائرین خواجه عبدالله و شرح بر آن، صائن الدین ابن ترکه، احیاء العلوم غزالی، تذکره الاولیاء عطار، طرائق الحقایق معصوم علیشاه، منهاج انوار المعرفه، التّعرف لمذهب اهل التّصوف، شطحات الصوفیه، کتاب التذکاری، اللّمع فی التصوف، الصّله بین التشیع و التصوف، الصوفیّه فی الاسلام نیکلسون، ارزش میراث صوفیه زرین کوب، خط سوم صاحب الزمانی و دواوین شعرای عرب و عجم صوفی چون: ابن فارض، ابن عربی، سنایی، مولوی، مغربی، گلشن راز شبستری و نیز تفاسیر ذوقی آنها از جمله: تأویلات النّجمیه علاءالدوله سمنانی(که تا سوره طه منسوب به نجم الدین رازی و از آن پس منسوب به علاءالدوله است)، تفسیر محی الدین عربی، عرایس البیان روزبهان بقلی، کشف الاسرار و عده الابرار میبدی و دهها منبع دست اول دیگر. البته استاد در این مسیر برخی از نوشته های منتقدان تصوف را نیز از نظر دور نمی داشت؛ مانند: الاعتصام شاطبی، عارف و صوفی چه می گویند؟از شیخ جواد آقا تهرانی، در دیار صوفیان علی دشتی و غیره. حواشی عالمانه و شجاعانه ایشان بر مجموع کتب فوق الذکر، شایستگی تدوین کتابی مستقل بدین عنوان دارد.

استاد در اتصال و تکمیل زنجیرة تحقیقاتی خود در موضوع تصوف، علاوه بر مطالعات کتابخانه ای، به پژوهش های میدانی نیز پرداخت و جلسات و مذاکرات متعددی با مدعیان فرق مختلف صوفیه در محافل خانقاهی آنها برپا نمود. با چنین مایه ای است که ایشان، بی محابا و به دور از مصلحت اندیشی های معمول، در جای جای آثارش، بنیان نظری و پایه های عملی صوفیه و بالاخص تأویلات ناروا و مهار گیسخته آنان در امر تفسیر را به چالش می کشد.

 این کمترین با قریب به یک دهه درک مستمر محضر آن پیر فرزانه، به جرأت می گوید که هرگز استاد، مکتبی را به تیزی و گستردگی صوفیه مورد نقّادی علمی قرار نداد. روحیه جستجوگری بنده و مرام غیر مصلحت اندیشانه استاد کافی بود تا در این سالها بسیاری ناگفته ها را از لسان مبارک ایشان بشنوم و خدای را شاکرم که اینک مجال یافتم تا تنها یک از بسیار آن ماجراها را بازگو کنم.

علامه فقید کمالی برایم فرموده بود: «از همان اوان جوانی نسبت چندانی میان تصوف و فرهنگ همه جانبه و منطقی اسلام نمی دیدم. به یاد دارم طلبه ای 17 ساله بودم که زعیم عالیقدر حوزات علمیه جنوب، حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ محمد رضا معزّی اعلی الله مقامه الشریف مرا فرمود که در مجلس ترحیم آیت الله سید محمد جعفر، بزرگ خاندان جزائری، در مسجد جامع دزفول و در حضور ایشان به منبر روم. بنده در آن محفل سخن را به مناسبت به این ابیات گلستان سعدی رساندم که:

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

 

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود

 

تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت آن گلیم خویش برون می برد زموج

 

وین جهد می کند که بگیرد غریق را
ج

و فرمود: «همزمان با جنگ جهانی اول، زمانی که دارالمؤمنین دزفول به عنوان مرکز حوزات علمیه جنوب، دوران شکوفایی خود را با زعامت فقیه الاسلام علی الاطلاق آقا شیخ محمد رضا معزی(ره) تجربه می کرد، بنای کنسولخانه انگلیس در دزفول نهاده شد! و همزمان مردی غریبه و مجهول الهویّه در این شهر پیدا گشت که بی جهت و بدون اینکه کسی بداند کیست، شغل او چیست، و از کجا آمده؟ تا مدتهای مدید در شهر پرسه می زد! کم کم به واسطه عدم تقیّد به آداب شریعت و به دلیل اظهار صریح قبایح و اعمال کفرآمیز به «کُفری» مشهور شد. داستان برخورد او با مریدان ساده اندیشش، قصه هایی خنده آور و تأسف برانگیز دارد. رویّه و اقدامات بعدی او نشان داد که همزمانی ورود کفری با بنای کنسولخانه انگلیس در دزفول، نمی توانست تصادفی بوده باشد. در اوان جوانی، روزی از روزهای سنه 1310 شمسی که در مدرسه علمیه آصفیه طهران مشغول به تحصیل علوم دینی بودم، کُفری سرزده به حجره ام وارد شد. در حیرت فرو رفتم که او از کجا و چرا آمد ؟! در اثنای صحبت گفت: از دزفول آمده ام و آدرس تو را ـ که سر راهم بودی ـ از همشهریانت گرفتم و عازم هندوستان(!) هستم. فردای آن روز به قصد خروج از کشور از من جدا شد و دیگر خبری از او نشد، اگرچه همچنان مریدان چشم به راهی در منطقه داشت؛ تا اینکه در دهه پنجاه شمسی و پس از چهل سال از مهاجرت او، با عزّت و احترام از هند به دزفول بازگردانده شد و با همت سرهنگ افراسیابی رئیس وقت ساواک! و از کیسه فتوّت حکومت پهلوی! در هاله ای از بی تفاوتی بزرگان و بی خبری عامه دارالمؤمنین، رسماً بنای فرقه و خانقاهی به نام «مهدویّه» ـ از اغتشاشات دیگر ذهبیه ـ را در این شهر نهاد که از مبانی فرهنگ مهدویّت و ولایت به دور است و ازعوامل عمده تفرقه در این منطقه محسوب می شود. یکی از سرسپردگان و بازگردانندگان اصلی کفری ـ که هنوز زنده است ـ از دهه سی شمسی به عنوان عامل سرویس های انگلیسی در منطقه مطرح بوده است. چنان مشهور بود که کُفری اهل نماز و عبادت نیست و من خود نیز در طول آن شبانه روزی که در حجره ام بسر برد،  شاهد بودم که هرگز سر بر سجده نبرد!! »

در تأیید گزارش علامه کمالی باید نوشت که بر اساس اسناد موجود، از اوایل قاجاریه، و با هدایت کمپانی هند شرقی بریتانیا، سیل دراویش هندی تا بناگوش سبیل به ایران سرازیر شد تا «تصوف سنّتی» در قامت «تصوف سیاسی» ظهور نماید. تفرقه، بزرگ ترین حربه تاریخی پیر استعمار جهت نفوذ و حضور مستمر در کشورهای مورد نظر بوده است. فرقه سازی همواره به عنوان ترفند بزرگ امپراطوری بریتانیا در استحاله آرمانهای مقدس ملت های تحت سلطه، نمود داشته است. در این باره گزارش «مستر همفر» کارگزار و جاسوس عالی رتبه وزارت مستعمرات انگلیس و ریاست«کمپانی هند شرقی» در سال 1710 میلادی، حائز اهمیت است. او در خاطرات خود می نویسد که قبل از اعزام به مأموریت، معاون وزارت مستعمرات بریتانیا کتابی پرحجم بالغ بر هزار صفحه حاوی برنامه های ابلاغی جهت اجرا در کشورهای اسلامی به او داد که در فصل مربوط به راه های مناسب نفوذ و دخول نقاط ضعف در اسلام، چند مورد را برشمرده بود، از جمله: «گسترش همه جانبه خانقاه های دراویش، تکثیر و انتشار رساله ها و کتاب هایی که مردم عوام را به روی گرداندن از دنیا و مافیها، گوشه گیری و مردم گریزی سوق می دهد، مانند: مثنوی مولوی و احیاء العلوم غزّالی»( ترجمه دکتر مویّدی، نشر امیر کبیر، ص 76) و در چند جای دیگر ابلاغیه، علاوه بر تأکید بر طرح فوق، یادآور می شود: «برهم زدن رابطه دوستی آمیخته با احترام، بین عالمان دین و مردم، وظیفه ایست که هیچ مأمور انگلیسی نباید فراموش کند. در این راه باید نخست به دو کار عمده پرداخت: اول) برچسب زدن و تهمت وارد ساختن به علماء و مراجع  ب) وارد ساختن بعضی از عالم نمایان وابسته به وزارت مستعمرات در سلک علمای دین»(همان، ص 81).

با توجه به خاستگاه، اهداف و رویکرد سیاسی، امنیتی و فرهنگی فرق استعماری «وهابیت» و «تصوف»، بر این باورم که آن دو، دو روی یک سکّه می باشند. نکتة جالب توجه آن است که مأموریت اصلی همفر به گواهی خاطرات او، بنیانگذاری مذهب جعلی «وهّابیت» بود که بر این ترتیب در شهر بصره، محمد بن عبد الوهاب را یافت و او را مهرة مناسبی برای ایجاد تشتّت در محیط«اهل سنت» شبه جزیره عربستان تشخیص داد. به استناد مدارک موجود، احیای مجدد تصوف در ایران به عنوان «قلب جهان تشیع»، به موازات همان پروژه ای  صورت گرفت که در عربستان به عنوان «قلب جغرافیای تسنّن» در حال اجرا بود. بی شک نطفة تصوف جدید و وهابیّت استعماری ـ هر دوـ از صلب کفتار پیر بریتانیا می باشند. این مسأله ما را به این نکته رهنمون می کند که استعمار، با ظرافت و به فراخور تفاوت اقالیم انسانی، جغرافیای زیستی، قومی، مذهبی و دینی  و حسب شرایط ناهمگون هرکدام، برنامه های استعماری خود را طراحی و پیاده می کند. پس بی جهت نیست که چند سالی است شاهد تحرکات آشکار وهّابیّت در شهر های عشایری و عرب نشین جنوب ایران، به موازات فعالیت معنا دار نحله های صوفیه در دیگر شهرهای اصیل و فارس زبان آن دیار همچون دزفول، شوشتر و بهبهان هستیم؛ خوزستانی که از دیرباز مورد طمع انگلستان بوده و هست و مهاجمان انگلیسی از تمام عراق اشغال شده تنها به بصره ـ شهر موازی اهواز، مرکز خوزستان ـ بسنده می کنند!!! مستر همفر در ادامه خاطراتش یاد آور می شود که معاون وزارت مستعمرات، او را از موافقت نامه 14 ماده ای باخبر کرد که در بندهایی از آن بر واگذاری اراضی شهری و روستایی ممالک اسلامی به صورت «اقطاع» به فرق و اقلیت های عموماً غیر مسلمان مانند واگذاری کرمانشاه به علی اللهیان، تأکید نموده و توصیه می کرد: «پس از اقدام به واگذاری، لازم است در تقویت بنیة مالی و نظامی این اقلیت ها ... مجدّانه کوشش به عمل آوریم تا پس از مدتی این اقلیت ها همانند خاری در چشم مسلمین باشند و پیکر اسلام را آزرده سازند و تدریجاً توسعة نفوذ و اقتدار آنها در منطقه، سبب نابودی حکومت های مسلمان گردد، و نفوذ اسلام به ضعف و فتور انجامد»(همان، ص 92).  

استعمار پیر، از دیرباز هندوستان را، با شرایط ویژه اش، بهترین مهد زایش و پرورش فرق شبه عرفانی تشخیص داد تا این پرورشگاه، فرزندان نامشروع دولت مادر را در دامن خود رشد و نموّ  دهد. دوره های متوالی کارورزی و آموزش های ضمن خدمت حضوری، نیمه حضور و آموزش از راه دور رهبران صوفی از بدو تأسیس کمپانی هند شرقی در شبه قاره برقرار بوده است که اقامت و تردد متوالی شماری از اقطاب و سرکردگان فرق صوفیه را به آن سرزمین توجیه می کند. براستی که رسالت تاریخی دراویش، چیزی جز زمینه سازی استعمار بوده است؟ ره آورد تصوف برای جهان اسلام، جز تشتت آراء، تفرقه اقوام، سرسپردگی به بیگانگان، عقب ماندن امّت از آرمانها، ضعف و گسست ملّت از هم و از دست رفتن اتحاد و وحدت مسلمین، چه بوده است؟


نوشته شده توسط :

نظرات ديگران [ نظر]


نظر اهل بیت (علیهم السلام) 2

جمعه 87 فروردین 23 ساعت 7:59 صبح

 قسمت دوم

روایتی که در ذیل اشاره به آن می شود از بیانات پیامبر اکرم(ص) است که در اِخبار از آینده و به وجود آمدن چنین گروهی در بین مسلمین خبر می دهد، به این ترتیب که وجود مقدس ایشان به مسلمین تنبه داده که مواظب باشند در چنین دامهایی گرفتار نشوند.

«لاتقوم الساعه علی امتی حتی یقوم قوم من امتی اسمهم الصوفیه لیسوا منی وانهم یحلقون للذکر و یرفعون اصواتهم یظنّون انهم علی طریقتی بل هم اضل من الکفار وهم اهل النار لهم شهیق الحمار»

 روز قیامت بر امتم پا نشود تا آنکه قومی از امت من به نام صوفیه برخیزند، آنها از من نیستند وبهره ای از دین ندارند، آنها برای ذکر دورهم حلقه می زنند وصداهای خود را بلند می کنند به گمان اینکه بر طریقت و راه من هستند، نه بلکه آنها از کافران نیز گمراه تر و اهل آتشند وصدائی دارند مانند صدای الاغ.[1] 

مشاهده می شود که اولا رسول خدا(ص) اشاره می فرمایند: این گروه از امت من هستند یعنی از مسلمین بشمار می روند. البته از کسانی که راه را اشتباه رفته و در گمراهی به سر می برند. بله اینان کسانی هستند که بنده امیال خود هستند و کاری به کلام بزرگان دین ندارند و به قول خودشان آنگونه که دلشان بخواهد خدا را پرستش می کنند.مانند کسی که نماز صبح را چهار رکعت می خواند و در جواب سائل بیان می کند که حال عبودیت پیدا کردم و دلم خواست بیشتر با خدا باشم بنابراین نمازم را از دو رکعت به چهار رکعت ادامه دادم.

بله وقتی کسی سرخود بخواهد دین را تفسیر کند اینگونه می شود که کاری به دستورات اهل بیت (ع) ندارد. در حدیث بالا اشاره شد که اینان به زعم خویش بر طریق و راه رسول خدا (ص) هستند در صورتی که خود پیامبر از آنان برائت جسته وآنان را حتی از کفار بدتر می داند چرا که اینان دین را به مسخره گرفته وبه قول شاعر :

من از بیگانگان هرگز ننالم       که هرچه با من کرد آشنا کرد

 بله این خود از نگرانیهای پیامبر (ص) بوده که برای امت خود پیش بینتی نموده است. در حدیث اشاره به صوت بلند آنها شده و به صدای (عرعر) الاغ تشبیه شده است. اشاره به حلقه های ذکر است و همچنین سماع آنها که با صدای بلند دور هم جمع می شوند و بقول خودشان تا رسیدن به حالت خلسه این کار ادامه دارد.

براستی آیا این چنین افرادی که به بهانه های واهی خود را به اینچنین گروهایی مرتبط می کنند و از آنها طلب یاری می خواهند، در راه مستقیم به سر می برند؟ چرا لجوجانه با وجود این احادیث همچنان به راه باطل خود ادامه داده و مخالفت دین ورسول خدا(ص) می کنند؟  اللهم اجعل عاقبه امورنا خیرا

 



[1] . الاثنی عشریه /ص34 ؛ سفینه البحار/ج2/ص58 (به نقل از کتاب تصوف از دیدگاه ائمه اطهار/ داود الهامی)


نوشته شده توسط :

نظرات ديگران [ نظر]


نظر اهل بیت (علیهم السلام)

سه شنبه 87 فروردین 20 ساعت 1:38 عصر

 قسمت اول

در این قسمت از نوشتار به دیدگاه اهل بیت در مورد این جریان (تصوف) می پردازیم، چرا که برای ما شیعیان یکی از ملاکات سنت اهل بیت (ع) است که باید در هر جریانی دید آن بزرگواران چه عکس العملی نشان داده اند. با توجه به اینکه بعضی از فرق خود را منتسب به اهل بیت(ع) می کنند بر ماست که دیدگاه واقعی اهل بیت را روشن کنیم تا ادعای دروغ آنها برملا شود.

چنانچه در مورد بنیانگذار این جریان ابوهاشم کوفی صوفی حدیث امام عسگری(ع) در قسمت گذشته ازمنظر خوانندگان گرامی گذشت ولی برای حفظ انسجام مطالب دوباره در این بخش نیز ذکر می شود :

امام حسن عسگری(ع)فرمود : از امام صادق (ع) از حال «ابو هاشم کوفی»صوفی-بنیانگذار تصوف سئوال کردند، فرمود:

« إنه کان فاسدَ العقیدة جدا و هو الذی ابتدعَ مَذهبا یقالُ له التصوف وجعلهُ مفرا لعقیدته الخبیثة »[1]

«ابو هاشم کوفی جدا فاسد العقیده است او همان کسی است که از روی بدعت مذهبی اختراع کرد که به آن تصوف گفته می شود و آن را فرار گاه عقیده خبیث خود ساخت»

در بعضی از روایات نیز آمده که حضرت فرمود:

«وجعله مفّرا لنفسه الخبیثه وأکثر الملاحده وجنّه لعقائدهم الباطله »[2]

« وآن را گریزگاهی از برای باطن خبیث خود واکثر بی دینان وسپری از برای عقاید باطل ایشان قرار داده»

با این فرمایش امام روشن می شود که ابوهاشم صوفی(م155 قمری) چه اعتقادی نسبت به دین داشته؛ به قول معروف:

خشت اول چون نهد معمار کج                  تا ثریا می رود دیوار کج

کسانی که در مسیر چنین شخصی بخواهند راه کمال وترقی را طی کنند معلوم است که به کجا می رسند،

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی        این راه که می روی به ترکستان است

 

 

 



[1] . الاثنی عشریه /ص33 ؛ حدیقه الشیعه/ص564 ؛(به نقل از کتاب تصوف از دیدگاه ائمه اطهار(ع) / داود الهامی)

[2] . حدیقه الشیعه/ص564 ؛(به نقل از کتاب تصوف از دیدگاه ائمه اطهار(ع) / داود الهامی)

 


نوشته شده توسط :

نظرات ديگران [ نظر]


اولین صوفی

دوشنبه 87 فروردین 12 ساعت 2:16 صبح

یکی از طرقی که می توان صحت و مقبولیت یک جریان را از نظر اسلام مورد بررسی قرار داد، آشنایی با بنیانگذار آن جریان است. باید دید که مبدء یک جریان چه کسی است؟ آیا از نظر اسلام مورد قبول است یا نه؟ اگر در زمان ائمه (ع) این جریان راه اندازی شده ، موضع آنها نسبت به این جریان و حرکت چگونه بوده است؟

در این قسمت از نوشتار به این مسئله می پردازیم که موسس تصوف چه کسی بوده و امامان معصوم چه نظری در رابطه با او دارند؟

طبق گفته بزرگان صوفیه و مورخین نامی اولین کسی که به این نام مشهور شد عثمان بن شریک کوفی بود که بعدها به ابوهاشم کوفی یا ابوهاشم صوفی مشهور شد.

شیخ عباسعلی کیوان قزوینی معروف به منصور علیشاه از مشایخ فرقه صوفیه گنابادی : اولین کسی که زیر بار این ننگ وبدعت رفت ودر باطن فخر و به ظاهر هم در اواخر عنوان ثابتی شد ابوهاشم کوفی بود که رنجها به خود داد تا عراده صوفی راه افتاد.[1]

در کتاب ریحانه الادب آمده که اولین مخترع تصوف ابو هاشم کوفی بوده است. و اولین شخصی است که در دوره اسلامی به صوفی مشتهر گردید.[2]

در کتابهای دیگری نیز به این مطلب اشاره شده و اختلافی در این مسئله که اولین صوفی ابوهاشم بوده نیست. درباره این شخص فقط اکتفا به حدیث امام حسن عسگری (ع) می شود که از زبان امام صادق(ع) نقل فرموده اند:

    « ِاّنه کانَ فاسدَ العقیدةِ جداً و هُوَ الذّی ِابتَدَعَ َمذهَباً یُقال َلهُ التَّصَوُفُ وجَعَلَهُ مَفَرّاً لِعَقیدتِهِ الخَبِیثَ?ِ؛[3]

همانا او(ابوهاشم) عقیده فاسدی داشت و اوست که از روی بدعت مذهبی را بنا نهاد که تصوف نامیده شد وآن را محل فراری برای عقیده پلید خود قرار داد».

حال جای سوال باقی است که اگر شخصی مانند ابوهاشم کوفی انسان زاهد و پاکی می بود آیا امام صادق (ع)چنین موضعی در برابر این شخص می گرفت، و اگر حرکت او درست بود و در راستای اسلام ناب بود چرا امام تعبیر به عقیده خبیثه می فرمایند.

حرکتی که با چنین شخصی آغاز شود و بر پایه چنین افکار نهاده باشد چیزی جز انحراف و دور شدن از راه مستقیم نیست.

 




[1] . استوار نامه /ص22

[2] . طبقات صوفیه/ص6- نفحات الانس /ص 21- ریحانه الادب/ج7/ص259-

3. حدیقه الشیعه، ص 564؛ اثنی عشریه، ص 33.


نوشته شده توسط :

نظرات ديگران [ نظر]


   1   2      >